به وبلاگ من خوش آمدید
RSS
POWERED BY
LoxBlog.Com
<-PollItems->
|
من دیگه خجالت نمی کشم...
احسان کوچولو بعضی روزها با مامانش می رفت پارک اما وقتی می رسیدن اونجا از کنار مامانش تکون نمی خورد و نمی رفت با بچه ها بازی کنه. هر چه قدر هم که مامانش بهش می گفت پسرم برو با بچه ها بازی بکن فایده ای نداشت. احسان کوچولو روی یکی از دست هاش یه لک قهوه ای بزرگ بود، اون همیشه فکر می کرد که اگه بقیه بچه ها دستش رو ببینن مسخره اش می کنن بخاطر همین همیشه خجالت می کشید و دوست نداشت که با هم سن و سال های خودش بازی کنه. نظرات شما عزیزان: زمستان مطلب مطالب جالب وآموزنده 22بهمن نوزادی آرام لطیفه های بامزه طنز اصولی برای سرگرم کردن کودک! کودکان را به کتاب خواندن تشویق کنیم! برای اینکه فرزندتان رازخانوادگی را فاش نکند خود ارضایی در کودکان راهنمای خرید پستانک وشیشه شیر جوشاندن شیشه شیر برای نوزادان زنان شیرده ریحان ،زیره ورازیانه مصرف کنند نکات لازم برای شیردهی موفق نحوه شستن موهای نوزاد وقتی کودکتان مدام میگوید نه! دوستی مادران و پسران شعر کودکانه و حیووووونای رنگارنگ |
|